داستان کی ام کالا / از یک فنجان قهوه تا خلق برندی میلیوندلاری
وقتی نام کیامکالا (KM Kala) را میشنوی، شاید اولین چیزی که به ذهنت برسد، گجتهای خاص و محصولات نوآورانهای باشد که زندگی روزمره را راحتتر میکنند. اما پشت این نام پرآوازه، داستانی نهفته است؛ داستانی از رفاقت، شکست، جسارت و تولد دوباره.
روایتی واقعی از دو جوان مشهدی که در روزهایی که بیشتر کسبوکارها به بنبست میرسیدند، با یک تصمیم متفاوت، مسیری تازه در دنیای تجارت آنلاین ساختند.
ماجرای کیامکالا از یک دفتر مجلل یا سرمایه بزرگ شروع نشد.
نه وام بانکی در کار بود و نه تیم حرفهای مارکتینگ.
همه چیز از یک گفتوگوی ساده در یک کافیشاپ کوچک در محله تاریخی «ارگ» مشهد آغاز شد.
از همانجا که بوی چای زعفرانی و صدای زندگی هنوز در کوچهها میپیچد.

در آن روزها، احمد محمدیان مهر سرگرم بازسازی یک خانه قدیمی بود تا آن را به اقامتگاهی سنتی تبدیل کند.
در چند قدم آنطرفتر، جواد کاریزی بوتیکی برای لباسهای مجلسی داشت.
و میان این دو مغازه، مردی بود به نام حمید؛ دوستی مشترک، خوشصحبت و واسطه آشنایی این دو.
هیچکس آن روز فکرش را نمیکرد که این آشنایی ساده، روزی به یکی از شناختهشدهترین برندهای فروش گجت در ایران تبدیل شود.
اما بعضی دوستیها، قرار نیست فقط در حد سلام و احوالپرسی بمانند.
برخی رفاقتها، جرقهی رؤیایی بزرگتر میشوند…
از قهوههای عصرگاهی تا اولین جرقه کار
روزها یکییکی میگذشتند و آن سه دوست (احمد، جواد و حمید) عادت کرده بودند بعد از ساعت کاری، چند دقیقهای در مغازه حمید جمع شوند.
قهوه بنوشند، شوخی کنند و از کار و زندگی بگویند.
اما هر گفتوگو برای احمد و جواد، رنگ دیگری داشت.
آنها از همان ابتدا یک زبان مشترک داشتند: شور تجربه و میل به ساختن.
قهوههای عصرگاهی کمکم تبدیل شدند به جلسههای کوتاه کاری.
اول خرید و فروش خودرو، بعد چند معامله کوچک دیگر.
و وقتی هر دو فهمیدند که طرف مقابل اهل ریسک، منصف و دقیق است، تصمیم گرفتند دست به کاری بزرگتر بزنند.
در یکی از همان روزها، احمد ایدهای را مطرح کرد که نگاه جواد را برق انداخت:
چرا ما دکههای سیار فروش غذا مثل چین رو وارد نکنیم؟ تمیز، زیبا و متحدالشکل؛ مردم هم از این شلوغی بساطهای خیابونی خستهان
ایده جسورانه بود، اما ساده نه.
چند هفتهای را صرف تماس با شرکتهای چینی کردند تا بتوانند با یکی از کارخانههای تولیدکننده ارتباط بگیرند.
سرانجام موفق شدند یک سهچرخه الکتریکی با گاری فروش مدرن سفارش دهند. چیزی که آن زمان (سال ۱۳۹۶) در ایران تقریباً ناشناخته بود.
ماهها بعد، دکهس سیار آنها با هزار زحمت وارد کشور شد.
مجوز شهرداری مشهد هم پس از پیگیریهای طولانی صادر شد و قرار بر این شد که در شب یلدا، این دکهٔ خاص برای اولین بار در یکی از شلوغترین خیابانهای شهر شروع به کار کند.

آن شب، هوا سرد بود اما قلب دو شریک جوان، داغ و پرهیجان میتپید.
ظرف یک ساعت، تمام مواد اولیهٔ دو شب فروش تمام شد.
مردم صف کشیده بودند، عکس میگرفتند، تحسین میکردند.
احمد لبخند زد و گفت:
دیدی جواد؟ اگه بخوای میشه!
آن شب، جرقهای در ذهن هر دو روشن شد. جرقهای که قرار بود سالها بعد به نامی بزرگ تبدیل شود.
سفری که مسیر را تغییر داد
پس از موفقیت شب یلدا، احمد و جواد تصمیم گرفتند کار را جدیتر دنبال کنند.
باید کارخانه را از نزدیک میدیدند، کیفیت را بررسی میکردند و ایدهای بزرگتر برای واردات و تولید انبوه در ایران میساختند.
بنابراین چمدانها را بستند و راهی چین شدند؛ با آرزوهای بزرگ و جیبهایی نهچندان پر.
اما زندگی گاهی دوست دارد برنامهها را بههم بریزد تا مسیر تازهای بسازد.
روز پرواز داخلیشان از گوانجو به شهری که کارخانه در آن قرار داشت، باران شدیدی بارید؛
بهقدری که تمام پروازهای روز لغو شد.
تمام زحمات، هماهنگیها و قرارها بر باد رفت.
در ابتدا ناامید شدند، اما همانطور که در لابی هتل نشسته بودند، چشمشان به تابلویی خورد:
Canton Fair نمایشگاه بینالمللی گوانجو
نمایشگاهی بزرگ با هزاران غرفه از جدیدترین محصولات دنیا.
احمد لبخند زد و گفت:
شاید تقدیر میخواست ما اینجا رو ببینیم
و همانجا بود که کیامکالا واقعی متولد شد.
در میان انبوه غرفهها، وسایل کوچک اما جذابی دیدند که توجه هر دو را جلب کرد
تشک بادی صندلی عقب خودرو، چراغهای سنسوردار شارژی، سینی غذا برای داخل خودرو، و صدها گجت خلاقانه دیگر.
جواد گفت:
تا حالا همچین چیزایی تو ایران دیدی؟!
احمد جواب داد:
نه… اما جذابه. شاید بد نباشه امتحانش کنیم
آنها چند محصول انتخاب کردند از تشک بادی صندلی عقب خودرو گرفته تا چراغ سنسوردار شارژی و تصمیم گرفتند این بار با ذهنی بازتر به ایران برگردند.
نه با قطعیت از بازار، بلکه با شوق کشف یک مسیر جدید.
آن روز، هنوز نمیدانستند آیندهشان در همین جعبههای کوچک پنهان شده است…

از بحران تا تولد دوباره
بازگشت از چین با ذوق و امید همراه بود.
احمد و جواد چند جعبه از محصولات خاص نمایشگاه را خریده بودند تا بهصورت آزمایشی به ایران بفرستند.
اما هنوز حتی دقیق نمیدانستند چطور باید کالا وارد کنند همین ناآگاهی باعث شد محمولهی کوچکشان ماهها در مسیر بماند
در همین فاصله، جهان دچار بحرانی شد که هیچکس پیشبینیاش را نمیکرد: ویروس کرونا.
در عرض چند هفته، همهچیز تعطیل شد.
پروژه اقامتگاه سنتی احمد متوقف شد.
بوتیک لباس مجلسی جواد مشتریهایش را از دست داد.
و حتی طرح دکههای سیار فروش هم از سوی شهرداری لغو شد.
سه ماه گذشت.
در حالی که آن دو تقریباً امیدشان را از دست داده بودند، بستههای کوچکشان بالاخره به ایران رسید.
هشت محصول خاص و ناشناخته از تشک بادی صندلی عقب خودرو گرفته تا چراغ سنسوردار شارژی که حالا در یک انباری کوچک خاک میخوردند.
در یکی از عصرهای ساکت قرنطینه، تصمیم گرفتند محصولات را در دیجیکالا ثبت کنند.
نه از روی اطمینان، بلکه از روی امید؛ امیدی به اینکه شاید خریداری پیدا شود.
فروش آغاز شد.
کند، کوچک، اما واقعی.
روزی یکی دو سفارش میآمد، اما همین کافی بود تا ایمان بیاورند که مسیر تازهای پیدا کردهاند مسیری که هرچند سخت، اما شدنی است.
با افزایش سفارشها، تصمیم گرفتند محمولهی بعدی را وارد کنند و کمکم یاد گرفتند چگونه این مسیر را اصولیتر ادامه دهند.
اما کار در دیجیکالا مشکلات خودش را داشت: کارمزدهای بالا، رقابت ناسالم و فروش محصولات فیک که اعتبارشان را تهدید میکرد.
اینجا بود که تصمیم گرفتند خانهی خودشان را بسازند؛ جایی که بتوانند تجربهی واقعی خرید را بهدست مشتری بدهند.
و اینگونه بود که بذر برند مستقل کیامکالا (KM Kala) کاشته شد.
تولد کیامکالا و اولین فروش واقعی
مشکلات همکاری با پلتفرمهای بزرگ یکی پس از دیگری نمایان میشد.
فروشندگان متقلب، قیمتگذاری غیرمنصفانه و کارمزدهای بالا، باعث شد احمد و جواد تصمیم بگیرند مسیرشان را از بقیه جدا کنند.
اگر قرار بود برند بسازند، باید تجربه خرید را خودشان مدیریت میکردند.
اولین قدم، راهاندازی یک پیج اینستاگرامی بود.
یک پیج کوچک با چند عکس ساده از محصولات، توضیحاتی کوتاه و امیدی بزرگ.
اما برخلاف تصورشان، خبری از فروش نبود.
دو ماه گذشت و حتی یک سفارش هم ثبت نشد.
در نگاه اول شکست خورده بودند، اما تجربه به آنها آموخته بود که هر شکست، فقط نشانهای از یک مسیر اشتباه است، نه پایان راه.
پس نشستند و تمام مسیر را بازنگری کردند:
چرا مردم باید از ما بخرند؟ چرا باید به ما اعتماد کنند؟
پاسخ را در یک جمله پیدا کردند:
باید خودمان شویم ویترین برند
به جای عکسهای بیروح، تصمیم گرفتند خودشان جلوی دوربین بروند.
محصولات را تست کنند، تجربه واقعی استفاده از آنها را نشان دهند و به مخاطب حس اعتماد بدهند.
کاری که در آن زمان کمتر فروشندهای انجام میداد.
اولین ویدئو را ضبط کردند؛ ساده، صادقانه و بدون هیچ افکت یا جلوه خاصی.
و درست همان ویدئو، نقطه شروع تغییر بود.
تعاملها بالا رفت، فالوئرها شروع کردند به سؤال پرسیدن، و پیامهایی از سراسر کشور میآمد.
اما هنوز بخش مهمی از پازل جا مانده بود: تبلیغات هدفمند.
یک شب، تصمیم گرفتند در یکی از پیجهای خبری پرمخاطب مشهد، استوری تبلیغاتی بگذارند.
لینک خرید محصول را از طریق یک پلتفرم بانکی تنظیم کردند و منتظر ماندند.
صبح روز بعد، گوشی جواد مدام نوتیفیکیشن میداد.
۸ سفارش در کمتر از ۲۴ ساعت ثبت شده بود.
آن عدد شاید برای دیگران کوچک به نظر میرسید،
اما برای آنها، حکم یک دنیا را داشت اولین نشانه واقعی از جان گرفتن برندشان.
از آن روز، همهچیز رنگ دیگری گرفت.
محتواها حرفهایتر شدند، تبلیغات گستردهتر شد و تنوع محصولات افزایش یافت.
مشتریها به صفحه بازمیگشتند، نظرات مثبت مینوشتند، و اسم کیامکالا آرامآرام در میان مخاطبان گجت و لوازم خاص دهانبهدهان میچرخید.
رشد، تثبیت و چشمانداز آینده
پس از آن شب تاریخی، مسیر کیامکالا با شتابی تازه ادامه یافت.
احمد و جواد دیگر فقط دو شریک نبودند؛ آنها تبدیل شده بودند به یک تیم واقعی با هدفی مشترک
خلق برندی که مردم به آن اعتماد کنند و از خریدش لذت ببرند.
آنها با بررسی دقیق بازخورد کاربران، محصولات جدیدتری وارد کردند، دستهبندیها را گسترش دادند و برای هر کالا محتوای تصویری و آموزشی ساختند.
هر بستهای که از انبار خارج میشد، قبل از ارسال تست میگردید.
نه از سر اجبار، بلکه از روی باور
کیفیت باید امضای برند باشد.
روزهایی بود که شب تا صبح بستهبندی میکردند و صبح تا شب پاسخ مشتریان را میدادند.
اما هر رضایت، هر تشکر، هر پیام مثبت، انرژی تازهای به مسیرشان میداد.
بهمرور، برندشان در فضای دیجیتال شناخته شد.
همکاری با تولیدکنندگان داخلی آغاز شد و بخشی از کالاها بهصورت اختصاصی برای کیامکالا تولید شد.
تیم پشتیبانی، عکاسی و تولید محتوا شکل گرفت و همهچیز رنگ حرفهایتری به خود گرفت.
بر اساس برآورد کارشناسان، ارزش کیامکالا حالا از مرز ۱.۵ میلیون دلار گذشته است.
اما برای احمد و جواد، این عدد فقط یک نشانه است، نه هدف نهایی.
هدف واقعیشان هنوز همان است که روز اول دربارهاش حرف میزدند:
ساختن فروشگاهی متفاوت،
بر پایهی کیفیت، صداقت و نوآوری
امروز، کیامکالا فقط یک فروشگاه اینترنتی نیست؛
بلکه نماد جسارت و پشتکار دو جوان ایرانی است که از دل بحران، فرصتی ساختند.
آنها به آینده فکر میکنند — آیندهای که در آن کیامکالا نهتنها مقصد علاقهمندان به گجت و محصولات خاص باشد،
بلکه به الگویی از اعتماد، نوآوری و رشد واقعی بیزینس ایرانی تبدیل شود.
پایان، یا شاید تازه آغاز…
در هر برند موفق، لحظهای هست که گذشته و آینده به هم میرسند.
برای احمد و جواد، آن لحظه همان روزی بود که فهمیدند هیچ راهی میانبر نیست؛
فقط باید با ایمان و استمرار، مسیر را ادامه داد.
کیامکالا، داستان دوستی، شهامت و ایمان به شروعهای کوچک است.
و شاید همین راز ماندگاریاش باشد.

با توجه به مسیر پرچالش و پر از ریسک احمد و جواد، آیا کیامکالا برنامهای برای گسترش محصولات یا ورود به بازارهای بینالمللی دارد یا تمرکز اصلی هنوز روی بازار داخلی و تقویت برند در ایران است؟
مهران، تمرکز فعلی کیامکالا همچنان بر بازار داخلی و ارائه تجربه خرید منحصربهفرد به مشتریان ایرانی است. با این حال، با توجه به رشد برند و تجربه موفق در انتخاب و مدیریت محصولات نوآورانه، ورود به بازارهای بینالمللی و توسعه صادراتی نیز در چشمانداز آینده قرار دارد. این مسیر با بررسی دقیق نیاز بازار و کیفیت محصولات انجام خواهد شد تا همان استاندارد اعتماد و کیفیتی که در ایران ایجاد شده، در خارج نیز حفظ شود.
ممنون داستان انگیزشی جالبی داشتن
خوشحالیم که مورد پسندتون بوده!