» فناوری » مهم‌ترین عامل موفقیت از نگاه «وارن بافت» میلیاردر آمریکایی
مهم‌ترین عامل موفقیت از نگاه «وارن بافت» میلیاردر آمریکایی

مهم‌ترین عامل موفقیت از نگاه «وارن بافت» میلیاردر آمریکایی

20 آبان 1404 1۰7

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین و براساس گزارش زومیت، وارن بافت، سرمایه‌گذار افسانه‌ای و مدیرعامل برکشایر هاتاوی، در یکی از آخرین نامه‌هایش به سهام‌داران اعلام کرد که تصمیم دارد برنامه‌های خود برای را برای بخشیدن بیش از ۱۵۰ میلیارد دلار از ثروت شخصی‌اش به بنیادهای خیریه‌ی فرزندانش سرعت بخشد.

این سرمایه‌دار ۹۵ساله، در نامه‌ای صادقانه و قابل‌تأمل، درباره‌ی سه فرزندش که اکنون میان ۶۷ تا ۷۲ سال دارند، نوشت: «فرزندان من امروز در اوج تجربه و خرد خود هستند، اما هنوز وارد دوران پیری نشده‌اند.»

بافت پیش‌تر، در ماه مه ۲۰۲۵، خبر داده بود که تا پایان سال از سمت خود کناره‌گیری می‌کند و رهبری برکشایر را به گرگوری ایبل، ۶۳ساله، می‌سپارد. او در نامه‌ی تازه‌اش نوشت: «ایبل بسیاری از کسب‌وکارها و کارکنان ما را بهتر از خود من می‌شناسد.»

به‌این‌ترتیب گرگوری ایبل وارث یکی از بزرگ‌ترین کنگلومراهای جهان خواهد بود؛ شرکتی با سبدی عظیم از سرمایه‌گذاری‌ها و سهامی که ارزش هر سهم «کلاس A» آن در روز جمعه، ۷۴۸٬۳۲۰ دلار معامله شد.

خلاصه صوتی

بافت به مدت ۶۰ سال رهبری برکشایر را به‌عهده داشت و شرکتی را که نامش از یک کارخانه نساجی گرفته شده بود، به مجموعه‌ای تبدیل کرد که دارایی‌هایش، چکیده‌ای از اقتصاد آمریکا محسوب می‌شود. او در مسیر هدایت این شرکت به یک غول یک تریلیون دلاری؛ محبوبیت زیادی بین مردم جهان کسب کرد، بیشتر به‌خاطر نبوغ سرمایه‌گذاری و شیوه مدیریتی صمیمی و ساده‌اش.

نامه‌های سالانه وارن بافت به سهام‌داران، بخشی از افسانه‌ی او هستند؛ یادداشت‌های پراکنده‌ای شامل تحلیل‌های اقتصادی، توصیه‌های سرمایه‌گذاری، اصول رهبری و نکات شخصی، همراه با آخرین به‌روزرسانی‌ها از وضعیت خطوط راه‌آهن، کسب‌وکارهای انرژی، فروشگاه‌های خرده‌فروشی و سهام‌های ممتاز شرکت.

بافت روز دوشنبه گفت که به‌زودی «ساکت خواهد شد» اما نه آن‌قدرها ساکت و به ارسال نامه سالانه در روز شکرگزاری ادامه خواهد داد.  او در این نامه، از تجربه‌ی نزدیک به مرگ خود در کودکی تا نقد تندش به فرهنگ حسادت در اتاق‌های هیئت‌مدیره‌ی شرکت‌ها، مخاطب را به سفری میان خاطره و بینش می‌برد؛ سفری که بیشتر شبیه به وصیت فکری اوست تا یک گزارش مالی.

آب اوماها و فرمول پنهان موفقیت

وانگ چوانفو، چارلی مانگر و وارن بافت در شنژن سپتامبر 2010

وارن بافت چگونه به شخصیت امروزی تبدیل شد؟ او پاسخ را در وال‌استریت یا نیویورک جستجو نمی‌کند، بلکه ریشه‌های موفقیتش را در «اوماها، نبراسکا» می‌یابد. او که مدتی را در نیویورک کارکرده بود، آگاهانه تصمیم به بازگشت می‌گیرد، تصمیمی که معتقد است همه‌چیز را تغییر داد:در سال ۱۹۵۶، تنها پس از ۱۲ سال، به اوماها بازگشتم و هرگز اینجا را ترک نکردم. با نگاه به گذشته احساس می‌کنم که هم برکشایر و هم من به دلیل سکونت در اوماها بهتر عمل کردیم. آمریکای میانی جای بسیار خوبی برای به‌دنیاآمدن، تشکیل خانواده و ساختن یک کسب‌وکار بود.

بافت نقاب «پیشگوی اوماها» را کنار گذاشته و صادقانه از شانس، حسادت و میراث حرف می‌زند

اما جذابیت این بخش، صرفاً ابراز علاقه به زادگاه نیست، بلکه داستان‌های شگفت‌انگیزی است که او از «همزمانی»های باورنکردنی تعریف می‌کند. او نشان می‌دهد که چگونه اکوسیستم اوماها، افراد کلیدی زندگی‌اش را مانند آهنربا در کنار هم قرار داده بود، حتی قبل از آنکه یکدیگر را بشناسند. مهم‌ترین آن‌ها، البته، چارلی مانگر، سرمایه‌گذار نامدار و شریک تجاری او است:با چارلی مانگر بهترین رفیق ۶۴ ساله‌ام، شروع می‌کنم. در دهه ۱۹۳۰، چارلی یک بلوک دورتر از خانه‌ای زندگی می‌کرد که من از سال ۱۹۵۸ مالک آن بوده‌ام. چارلی در تابستان ۱۹۴۰ در خواربارفروشی پدربزرگم کار می‌کرد و برای یک روز ۱۰ ساعته ۲ دلار درآمد داشت. سال بعد من کار مشابهی در فروشگاه انجام دادم، اما چارلی را تا سال ۱۹۵۹ ندیدم، زمانی که او ۳۵ساله و من ۲۸ساله بودم.

بافت همچنین از دان کیو، رئیس مشهور کوکاکولا می‌گوید که همسایه روبرویی او بوده، یا استن لیپسی، ناشر روزنامه‌ی «بافالو نیوز» (یکی از رسانه‌هایی که بافت آن را خریداری کرد) و دوست دوران کودکی‌اش والتر اسکات که در همان نزدیکی بزرگ شده بودند و حتی از گرگ ایبل، جانشین کانادایی‌اش یاد می‌کند که او هم در دهه‌ی ۹۰ چند بلوک دورتر از خانواده‌ی آن‌ها زندگی کرده است. او می‌نویسد: «آیا ممکن است ماده‌ای جادویی در آب اوماها وجود داشته باشد؟»

«بخت‌آزمایی تولد»: فلسفه عمیق شانس

تأمل بافت در مورد خوش‌شانسی مکانی (اوماها)، به نرمی به عمیق‌ترین و شاید مهم‌ترین بخش فلسفی نامه تبدیل می‌شود: نقش «شانس محض» در زندگی. بافت، به‌عنوان نماد کسی که با تلاش و هوش به موفقیت‌های بزرگ رسید، در آستانه‌ی بازنشستگی، از اهمیت شانس در زندگی‌اش می‌گوید.

بافت می‌گوید موفقیت او بیش از هرچیز، نتیجه‌ی شانس محل و زمان تولدش بوده است

او برای اثبات این مدعا، ابتدا ما را به سال ۱۹۳۸ می‌برد و داستانی شخصی تعریف می‌کند که نشان می‌دهد چگونه کل زندگی او در ۸ سالگی بر لبه تیغ بوده است:در اوایل زندگی، نزدیک بود بمیرم. سال ۱۹۳۸ دچار دل‌درد بدی شدم، دکتر هاتز پزشک خانواده‌مان آمد و پس از کمی معاینه، به من گفت که تا صبح خوب خواهم شد. سپس به خانه رفت، شام خورد و کمی بریج بازی کرد. اما نتوانست علائم تا حدی عجیب بیماری مرا از ذهنش بیرون کند و اواخر همان شب مرا برای جراحی آپاندیس اورژانسی به بیمارستان سنت کاترین فرستاد.

بافت یادآوری می‌کند که اگر پزشک آن شب دوباره به او فکر نمی‌کرد، امروز هیچ برکشایر هاتاوی‌ای وجود نداشت و سپس از شانس فردی‌اش (نجات از آپاندیسیت) به مفهومی جهانی می‌رسد که آن را «بخت‌آزمایی تولد» می‌نامد:وارثان خانواده‌های مرفه، درست از لحظه‌ی تولد، به استقلال مالی مادام‌العمر دست پیدا می‌کنند؛ درحالی‌که دیگران از همان بدو ورود با جهنمی از فقر، بی‌عدالتی یا حتی ناتوانی‌های جسمی و ذهنی روبه‌رو می‌شوند که آن‌ها را از چیزهایی محروم می‌کند که من همیشه بدیهی می‌پنداشتم. شاید اگر در بسیاری از نقاط پرجمعیت جهان به دنیا آمده بودم، زندگی فلاکت‌باری داشتم و خواهرانم شرایط بدتری پیدا می‌کردند.

من در سال ۱۹۳۰ به دنیا آمدم؛ سالم، به طور معقولی باهوش، سفیدپوست، مرد و در آمریکا. چه خوش‌شانس بودم! واقعاً باید از بانوی بخت تشکر کنم. خواهرانم هوشی هم‌سطح من و شخصیتی بهتر داشتند، اما سرنوشت و فرصت‌های پیش رویشان کاملاً متفاوت بود.

توصیه‌های مدیریتی؛ هشدارهایی درباره طمع و زوال عقل

بافت در ادامه‌ی نامه به دنیای تجارت بازمی‌گردد، اما این بار نه به‌عنوان یک سرمایه‌گذار، بلکه به‌عنوان ناظری خردمند که دهه‌ها رفتار انسان را در بالاترین سطوح قدرت تماشا کرده است. او در این بخش، دو هشدار بسیار روشن و صریح به هیئت‌مدیره‌های آینده می‌دهد.

هشدار اول، به فرهنگ مسموم حقوق و پاداش مدیران عامل برمی‌گردد. او معتقد است تلاش‌ها برای شفاف‌سازی، نتیجه معکوس داده و آتش «حسادت» را شعله‌ورتر کرده است:در طول زندگی من، افرادی که دنبال اصلاح امور بودند بارها تلاش کرده‌اند با واداشتن شرکت‌ها به افشای حقوق مدیرعامل، نوعی شرم و بازدارندگی ایجاد کنند. اما نیت‌های خوبشان نتیجه نداد؛ برعکس، اثر معکوس هم گذاشت. مدیرعامل شرکت «A» به فهرست حقوق رقیبش در شرکت «B» نگاه می‌کرد و خیلی ماهرانه به هیئت‌مدیره‌ی خود می‌فهماند که او هم باید ارزش بیشتری داشته باشد. قوانین جدید به‌جای ایجاد تعادل، بذر حسادت را کاشتند. آنچه اغلب مدیران‌عامل ثروتمند را واقعاً آزار می‌دهد، خود ثروت نیست، بلکه این است که می‌بینند دیگر مدیران ثروتمندتر می‌شوند. حسادت و طمع، همیشه دست در دست هم راه می‌روند.

هشدار دوم او حتی شخصی‌تر و تکان‌دهنده‌تر است: خطر زوال عقل و آلزایمر در رهبران، و ناتوانی هیئت‌مدیره‌ها در برخورد با آن:واقعیت ناخوشایندی وجود دارد: گاهی یک از مدیرعامل برجسته و وفادار، گرفتار زوال عقل، آلزایمر یا بیماری ناتوان‌کننده‌ی دیگری می‌شود. چارلی و من چندین بار با چنین موقعیتی روبه‌رو شدیم و نتوانستیم کاری بکنیم. این ناتوانی می‌تواند به اشتباهی بزرگ تبدیل شود. مدیران باید هوشیار باشند و حرف بزنند، این تمام چیزی است که می‌توانم توصیه کنم.

اعتماد به آینده: وقتی رها کردن، نشانه‌ خرد است

بخش قابل‌توجهی از این نامه به توضیح تصمیم وارن بافت برای تسریع در بخشیدن ثروتش به بنیادهای متعلق به فرزندانش اختصاص دارد. استدلال او در این‌باره، در عین سادگی، تأثیرگذار و انسانی است: این تصمیم نه صرفاً از سر نوع‌دوستی، بلکه به دلیل یک واقعیت اجتناب‌ناپذیر گرفته شده است، زیرا فرزندانش نیز در حال پیرشدن‌اند.فرزندان من همگی از سن معمول بازنشستگی گذشته‌اند و به ۷۲، ۷۰ و ۶۷ سالگی رسیده‌اند. آن‌ها اکنون در اوج تجربه و خرد خود هستند، اما هنوز پا به دوران پیری نگذاشته‌اند. این دوره‌ی ماه‌عسل تا ابد دوام نخواهد داشت.

سپس بافت یکی از اصول اساسی‌اش درباره‌ی ثروت و کنترل را آشکار می‌کند. به‌جای ساختارهای پیچیده و وصیت‌نامه‌های طولانی برای اداره‌ی دارایی‌هایش پس از مرگ، او تصمیم گرفته اعتماد را جایگزین کنترل کند و اختیار را به دست نسل بعد بسپارد:به فرزندانم گفته‌ام که نیازی نیست معجزه کنند و نباید از شکست یا ناامیدی بترسند؛ این‌ها بخشی طبیعی از زندگی‌اند، و من هم سهم خودم را از آن‌ها داشته‌ام. در طول سال‌های عمرم، بارها دیده‌ام که چگونه ثروت‌ها به شکل نادرستی منتقل شده‌اند؛ گاه به‌دست سیاست‌مداران فرصت‌طلب، گاه با تصمیم‌های خانوادگی اشتباه، و بله، حتی از سوی خیرخواهانی بی‌کفایت یا عجیب. اگر فرزندانم تنها کار درست را انجام دهند، می‌دانم که مادرشان و من از آن راضی خواهیم بود. تجربه نشان داده کسانی که می‌خواهند پس از مرگ هم همه‌چیز را تحت کنترل خود نگه دارند، معمولاً به نتایج خوبی نمی‌رسند. من هیچ‌وقت تمایلی به چنین کاری نداشته‌ام.

درس آخر: می‌خواهی چگونه از تو یاد شود؟

در پایان نامه، بافت از تمام حرف‌هایش درباره تجارت، ثروت و مدیریت عبور می‌کند و به مهم‌ترین پرسش زندگی می‌رسد: چطور باید زندگی کرد؟ او می‌گوید در نیمه دوم عمرش احساس رضایت و آرامش بیشتری نسبت به نیمه اول داشته و حالا آخرین توصیه‌هایش را در قالب داستانی الهام‌بخش بیان می‌کند: داستان آلفرد نوبل.

آلفرد نوبل را به یاد بیاورید؛ مردی که به‌خاطر اشتباهی که روزنامه‌ها هنگام مرگ برادرش مرتکب شدند، به‌طور اتفاقی آگهی ترحیم خودش را خواند. او از آنچه خوانده بود شوکه شد و فهمید باید مسیرش را تغییر دهد. منتظر چنین اشتباهی از سوی روزنامه‌ها نباشید؛ همین حالا تصمیم بگیرید که دوست دارید آگهی ترحیمتان چه بگوید و طوری زندگی کنید که شایسته‌ی آن باشید.

بافت شخصاً مفهوم زندگی‌اش را در پول و قدرت نمی‌بیند و نامه‌اش را با بازگشت به ساده‌ترین و انسانی‌ترین ارزش‌ها به پایان می‌برد:عظمت واقعی از انباشتن ثروت، شهرت یا قدرت به‌دست نمی‌آید. وقتی به هر شکلی حتی به یک نفر کمک می‌کنید، در واقع به کل جهان کمک کرده‌اید. مهربانی بی‌هزینه اما بسیار ارزشمند است. چه مذهبی باشید چه نه، قانون طلایی رفتار با دیگران (آنچه برای خود می‌پسندی برای دیگران هم بپسند) بهترین راهنمای زندگی شما خواهد بود. هیچ‌وقت فراموش نکنید: نظافتچی هم به اندازه‌ی رئیس هیئت‌مدیره یک انسان است.

قهرمانان خود را بادقت انتخاب کنید و بعد از آن‌ها الگو بگیرید. شما هرگز کامل نخواهید بود، اما همیشه می‌توانید بهتر باشید.

۲۲۷۲۲۷

لینک کوتاه: https://armanekasbokar.ir/?p=120050

به این نوشته امتیاز بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج × 4 =

  • ×